کد مطلب:140199 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:224

مشورت نمودن ولید بن عتبه با مروان حکم به نامه یزید
چون ولید از مضمون نامه مطلع شد خوف و وحشت او را فراگرفت و عمل به مضمون نامه را كاری بسیار دشوار تلقی كرد لذا برای رها شدن از این بن بست و


مهلكه مروان حكم را طلبید و با او به مشورت نشست، ابتداء نامه یزید را به وی داد تا مطالعه كند و پس از آن گفت:

در خصوص این سه تن چه مصلحت می دانی؟

مروان گفت: صلاح آن است تا ایشان از هلاكت معاویه با خبر نشده اند آنها را بخوانی و بیعت با یزید را به ایشان عرضه كنی اگر پذیرفتند كه هیچ در غیر این صورت گردن هر سه را بزنی چه آنكه اگر از مرگ معاویه مطلع شوند طبل مخالفت زده و مردم را به بیعت با خویش فرامی خوانند آنگاه كار برتر مشكل می شود.

البته عبدالله بن عمر مستثنا است زیرا وی مردی است صلح جو و هرگز آهنگ قتال و جدال نمی كند و این طور نیست كه برای رسیدن به خلافت حاضر به خون ریزی باشد.

بلی، اگر مردم یك دل و یك رأی شده و خلافت را تسلیم او كنند طالب آن بوده و به این معنا راضی و خشنود می باشد.

بنابراین فعلا مصلحت آن است كه از وی دست برداری و حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را طلب كرده و از ایشان بیعت بگیری و تو خود می دانی كه حسین هرگز با یزید بیعت نكرده و كارش به منازعه و مقاتله می كشد و به خدا سوگند اگر من به جای تو بودم با حسین هیچ نگفته بلكه او را گردن می زدم و از این كار هیچ باك و هراسی به خود راه نمی دادم.

ولید سر بزیر افكند و با حالتی وحشت زده ساعتی به زمین نگریست پس از آن سر برآورد و گفت:

كاش هرگز مادر مرا نزاده بود و سخت بگریست.

مروان گفت: امیر، دلتنگ مباش بلكه آماده شو دستور یزید را اجراء كنی، آل ابوتراب از قدیم دشمن ما بودند، عثمان را ایشان كشتند در جنگ با معاویه


خون ها از ما ریخته اند كه احیانا دیده یا شنیده ای و دانسته باش اگر در این كار عجله نكنی و حسین از واقعه باخبر شود دیگر بر او دست نیابی و حرمت تو نزد یزید كم می شود.

ولید گفت: ترك این مقالات كن و در حق فرزند فاطمه جز سخن نیكو كلام دیگری مگو كه یقینا او فرزند پیغمبر است.

بهر صورت ولید عبدالله بن عمرو بن عثمان را كه جوانی كم سن بود به طلب حضرت امام حسین علیه السلام و ابن زبیر فرستاد عبدالله ایشان را در مسجد یافته و پیغام ولید را محضر مبارك امام علیه السلام عرضه داشت.

امام علیه السلام و ابن زبیر گفتند: تو بازگرد ما خود نزد ولید خواهیم آمد.

عبدالله بن عمرو رفت، ابن زبیر محضر امام علیه السلام عرضه داشت: شما از این دعوت چه تصور می كنید؟

حضرت فرمودند: معاویه را اجل دریافته و از دنیا رفته و ولید ما را خواسته تا پیش از افشای این خبر از ما برای یزید اخذ بیعت كند و من دیشب در خواب دیدم كه منبر معاویه نگونسار شده و آتش در خانه اش افتاده و تعبیرش همین است كه وی از دنیا رفته است.

ابن زبیر عرض كرد: من نیز گمانم همین است، باری شما چه خواهید كرد؟

حضرت فرمودند: چند تن از جوانان با خود برده و آنها را بر در سرای ولید نشانده و خود نیز نزد وی می روم.

ابن زبیر عرض كرد: جانم به فدایت هراس دارم كه گزندی به شما برسد.

حضرت سخنانی فرمودند كه برای وی تسكین خاطر حاصل شد.

در این سخنان بودند كه فرستاده ولید دوباره به طلب ایشان آمد، حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند:

چند این سخن را می گوئی؟ اگر كسی نیامد من البته خواهم آمد.


فرستاده ولید بازگشت و كلام حضرت را بازگو نمود.

مروان گفت: فریب داده و نخواهد آمد

ولید گفت: این طور نیست، حسین غدار و فریبنده نمی باشد.

حضرت امام حسین علیه السلام برخاسته گروهی از موالی و غلامان خود را خوانده فرمودند:

ولید مرا به منزل خود خوانده و چنین می دانم كه مرا مكلف به امری خواهد نمود كه مقرون به اجابت نمی باشد و در عین حال از مكر و حیله او در امان نیستم، باری شما سلاح پوشیده و با من بیائید و چون به درون خانه رفتم شما بیرون درب منتظر من نشسته هرگاه بانگ من شنیدند به درون وارد شوید و او را كفایت كنید پس حضرت به منزل ولید تشریف برده و وقتی ولید را ملاقات نموده و ملاحظه كردند كه مروان نیز در آنجا است، فرمودند:

فرمودند: پیوند رحم بهتر از قطع آن است و از اینكه شما را با یكدیگر موافق و آشتی دیدم خوشدل گردیدم [1] خداوند متعال بین شما را اصلاح نماید، البته آن دو جواب این سخن حضرت را ندادند و ولید خبر مرگ معاویه را محضرش عرضه داشت، حضرت كلمه استرجاع بر زبان راندند (یعنی فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون) سپس وی نامه یزید بیدادگر را در خصوص اخذ بیعت خواند، حضرت فرمودند:

تو هرگز به بیعت پنهانی راضی و قانع نخواهی بود پس بهتر است آشكارا مبایعت كنم كه مردم همگی در جریان واقع شوند، بنابراین هنگامی كه صبح شد هر چه صلاح باشد به انجام رسانم.


چون ولید مردی صلح طلب بود و عافیت دوست بود، عرض كرد: به نام حق تعالی مراجعت فرمائید و بامداد برای بیعت تشریف بیاورید.

مروان مردود گفت: به خدا سوگند اگر حسین بدون بیعت الآن برود دیگر بر او دست نیابی مگر مردم بسیاری كشته شوند لذا او را بازدار تا بیعت نماید یا اگر بیعت نمی كند وی را به قتل برسان.

در این هنگام حضرت از جای برخاسته به مروان فرمود:

یابن الزرقاء أتقتلنی ام هو كذبت...

ای پسر زن كبود چشم تو می توانی مرا كشت یا او، به خدا سوگند دروغ گفتی، هیچ كدام را قدرت آن نیست سپس آن جناب روی مبارك به ولید نمود و فرمود:

ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل نزول ملائكه ایم، چون منی با یزید شراب خور فاسق چگونه بیعت كند، این بفرمود و سپس با غلامان به منزل خود مراجعت فرمود.

مروان به ولید گفت: فرمان من نبردی و وی را نكشتی، دیگر بر او دست نخواهی یافت.

ولید گفت: وای بر تو، دیگری را توبیخ كن، به كاری كه هلاك دین من در آن است مرا راهنمائی می كنی؟!

هرگز بر خود نمی پسندم كه او را به قتل آورم و اگر آن حضرت می فرماید با یزید بیعت نمی كنم نمی توان وی را به این جرم كشت، به خدای عالمیان قسم او میزان طاعت است و اگر كسی دستش به خون پاك وی آلوده شود نزد خدا بس سبك و خفیف خواهد بود.

مروان كه به این گفته ها معتقد نبود و آن را باور نداشت به ناچار هیچ نگفت تنها از روی تمسخر و استهزاء وی را تصدیق كرد.

مؤلف گوید:


این اتفاق و گفت و شنود میان حضرت امام حسین علیه السلام و ولید و مروان شب شنبه بیست و هفتم رجب واقع شد كه حضرت پس از خروج از نزد ولید به منزل خویش برگشته و در آنجا مستقر شدند كه روز بعد برای بیعت دوباره به مجلس ولید تشریف ببرند.

در تاریخ اعثم كوفی گفتگو میان حضرت امام حسین علیه السلام و ولید و مروان را این طور تقریر نموده است:

بگوئید مرا برای چه مهم طلب كرده اید؟

ولید گفت: از جهت آن كه با یزید بیعت كنی كه جمله مسلمانان بدو راضی شده اند و با وی بیعت كرده اند.

امام حسین فرمود: این كار بزرگی است در خفیه راست نیاید فردا كه این خبر فاش گردد و از مردمان بیعت بگیرید آنگاه ما را بخوانید تا آنچه صلاح باشد بجای آوریم.

ولید گفت: یا اباعبدالله سخنی نیكو گفتی و گمان من به فضل و كمال بزرگواری تو همین بود، به سعادت بازگرد تا فردا در مسجد خلائق جمع شوند.

مروان گفت: ای امیر تو را سهوی افتاد، دست از او مدار و همین ساعت او را محبوس كن یا بنشان و گردن بزن كه اگر حسین از این سرای بیرون شود بعد از آن بر او قادر نشوی.

امام حسین به خشم به جانب او بازگشت و گفت:

كدام كس را زهره ی آن باشد كه تند در من نگرد، ای پسر زن بدكار تو مرا گردن زنی یا فرمائی، برخیز و خود را بنمای تا بدانی، بعد از آن روی به ولید كرد و فرمود تو نمی دانی كه ما اهل بیت رسالتیم و خانه ما محل رحمت و جای آمد و شد فرشتگان است، یزید كیست كه با او بیعت كنم، او مردی است خمار و فاسق، لكن آنچه گفتم فردا بامداد به جمع حاضر خواهم شد و هر سخنی كه باید در برابر مردم


بگویم خواهم گفت.

امام علیه السلام این سخنان را به آواز بلند می فرمود و اصحاب آن حضرت كه گوش بر آواز بودند چون آواز آن سرور را شنیدند شمشیرها از زیر جامه بیرون آوردند و قصد كردند كه خویشتن را در سرای ولید اندازند، امام حسین بیرون آمد و ایشان را فرمود باز جای خود شدند و آن حضرت به منزل خویش آمد.

مروان به ولید گفت: سخن من نشنیدی و حسین را حبس نكردی از چنگالمان بدر رفت به خدا سوگند اگر او را حبس كرده یا می كشتی از این دغدغه و غوغا خلاصی می یافتیم.

این سخنان در میان بود كه جنجالی برخاست و گروهی از اهل مدینه نزد ولید آمده و گفتند:

به چه جرمی عبدالله مطیع را حبس كرده ای؟ بگو او را آزاد كنند و الا خود ما او را از زندان رها می كنیم.

مروان گفت: او را به فرمان یزید محبوس كرده ایم، مصلحت آن است كه كه ما و شما نامه ای به یزید بنویسیم هر چه او گفت عمل نمائیم.

ابوالجهیم حذیفة العدی برخاست و گفت: شما و ما نامه ای نوشته و بكسی داده تا به شام برده و جواب آن را بیاورد و تا نامه رسان می آید عبدالله مطیع در زندان حبس باشد.

خویشان عبدالله مطیع از جای برخاستند و گفتند: ما هرگز نگذاریم كه او در حبس باشد پس روی به زندان آورده و عبدالله را از آن بیرون آوردند و هیچكس مانع و مزاحم آنها نشد.

ولید از این بی حرمتی دلتنگ شده قصد كرد آن حال را به یزید بنویسد و از بنی عدی شكایت كند ولی بعدا چون مصلحت ندید ترك آن نمود.

بهر صورت روز دیگر حضرت امام حسین علیه السلام از منزل خود بیرون آمد تا


معلوم كند چه خبر است.

مروان در كوی به آن حضرت رسید گفت:

یا اباعبدالله تو را نصیحتی می كنم و در آن جز خیر شما غرض دیگری ندارم و آن این است كه صلاح شما در آن است كه با یزید بیعت كنی تا رنج و مشقتی نبینی و از این گذشته آتش این فتنه فرونشیند.

امام علیه السلام فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون، امروز اسلام ضعیف گشته و مسلمانان به بلائی مبتلاء شده اند، ای مروان یزید كیست كه تو من را به بیعت او می خوانی در حالی كه خود می دانی او مردی شراب خوار و فاسق است، سخنی كه گفتی بسیار قبیح و بدون اینكه درباره اش فكر كرده باشی ایراد نمودی من تو را بدین نصیحت كه از هزار ملامت بدتر است مذمت نكرده زیرا از تو همین ساخته است، تو هنوز از مادر زائیده نشده بودی كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر تو لعن كرد، ای دشمن خدا نمی دانی كه ما اهل بیت رسول خدائیم و همیشه حق بر زبان ما رفته است، از جد خود محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه فرمود:

خلافت بر آل ابوسفیان حرام است، هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید شكمش را پاره كنید به خدا سوگند كه اهل مدینه او را بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیدند ولی هیچ نگفتند و احترام كلام جدم را نگاه نداشتند لذا خدای متعال ایشان را به یزید مبتلا كرد.

مروان از سخنان امام علیه السلام در خشم شد و گفت:

به خدا سوگند دست از تو برندارم تا با یزید بیعت كنی.

امام علیه السلام فرمود: دور شو از من ای پلید، ما اهل بیت طهارتیم، خدای تعالی این آیه در شأن ما فرستاده:

انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا

مروان سر به زیر انداخت و هیچ نگفت.


سپس امام علیه السلام كلماتی چند مشعر بر ملامت و سرزنش آن مردود فرمود كه وی به خشم آمد و به نزد ولید رفت و آنچه از آن حضرت شنیده بود را به وی گفت و پس از آن در نامه ای آنچه واقع شده بود را برای یزید نوشت و نامه را برای وی ارسال داشت.


[1] اين كلام بخاطر آن بود كه وقتي وليد امارت مدينه را يافت مروان از مجلس وي پا كشيد زيرا اولين بار كه مروان به مجلس وليد آمد از روي كراهت بود و وليد آن را دانست لذا او را مورد شتم و ناسزا قرار داد اين مقالات به گوش مروان رسيد و ترك مراودت كرد تا زماني كه وليد جهت استشاره او را دعوت نمود.